معنی ارک رایت

حل جدول

ارک رایت

مخترع دستگاه ریسندگی

لغت نامه دهخدا

ارک

ارک. [اَ] (اِخ) نام ولایتی است حوالی الاّن. (رشیدی):
ستیزنده روسی ز الاّن و ارک.
نظامی.

ارک. [اِ] (ع اِ) حمض. نباتی تلخ و شورمزّه. (منتهی الأرب).

ارک. [اَ رِ] (ع ص) اراکناک. جائی که دارای اراک بسیار باشد.

ارک. [] (اِخ) شهری خرد است به تغزغز بنزدیکی رود خولندغون و اندر وی میوه های بسیار است مگر انگور و او را هفت ده است و گویند از ارک و نواحی وی بیست هزار مرد بیرون آید. (حدود العالم).

ارک. [اُ رُ] (ع اِ) ج ِ اراک و اراکه.

ارک. [اَ] (اِخ) بزبان علمی اهل هند اسمی است از اسامی نیر اعظم. (جهانگیری).

ارک. [اَ] (اِ) ارگ. (برهان). هر قلعه ای که مسکن پادشاه باشد و این لفظ را بعضی بضمتین نوشته اند و بعضی بزیادت الف گفته اند و در رشیدی و جهانگیری نوشته که ارک بفتح اول و سکون ثانی هر قلعه ای که درون شهر باشد. (غیاث اللغات). درون قلعه. (جهانگیری). هر قلعه ای که درون قلعه باشد. (رشیدی): پادشاه ظفرقرین [سلطان حسین میرزا] از دروازه ٔ آهنین ببوستانسرای ارک رفته، ساحت آن منزل را از قدوم سعادت هجوم، رشک رخسار خوبان چگل ساخت. (حبط ج 2 ص 287).
- ارک حکومتی.
- ارک دولتی.
و رجوع به ارگ شود.

ارک. [اَ] (ع مص) ستیزه کردن مرد. (منتهی الأرب). || ساکن شدن ورم زخم و نزدیک بهی رسیدن. (آنندراج). نزدیک به بهی رسیدن و خوابیدن ورم ریش یا خستگی: ارک الجرح. (منتهی الأرب). || اقامت کردن در جایی. مقیم بودن بجائی. || درنگ کردن در کار: ارک فی الأمر. (منتهی الأرب). || گذاشتن شتران را در اراک. (آنندراج). گذاشتن اشتران بخوردن اراک. || لازم گردانیدن کار بر کسی. کاری را بگردن کسی گذاشتن: ارک الامر فی عنقه، لازم گردانید کار را بر وی. (منتهی الأرب).

ارک. [اَ] (اِخ) قلعه ای است از ولایت سیستان. (جهانگیری). موضعی است در سجستان. (آنندراج). نام ابنیه ٔعظیمه به زرنج سیستان، بین باب کرکویه و باب نیشک وآن خزانه ای بود که عمروبن اللیث بنا کرده بود. سپس دارالاماره و قلعه گردید و یاقوت گوید در زمان وی بهمین نام شهرت داشته است. (معجم البلدان):
شاهی که فتح هاست مر او را چو فتح ارک
شاهی که جنگهاست مر او را چو جنگ خان.
فرخی.
هزار باره گرفته ست به ز باره ٔ ارک
هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ.
فرخی.
جنگها کرده چو جنگ دشت بلخ
قلعه ها کنده چو ارک سیستان.
فرخی.
باز اینجا آمد [اسکندر کبیر به سیستان] و آن قلعه تمام [نا] کرده بودند. پس یک ماه اینجا ببود تا نیکو تمام شد. گفت اراک چنین باید... همچنان که بود. و اراک بزبان رومی دیدبانگاه را گویند و آن این است که اکنون قلعه ٔ سیستان است که ارک گویند. ذوالقرنین کرده است و این حکایت بچندین کتاب یاد کرده آمده است. یکی به اخبار سیستان و دیگر عبداﷲبن المقفع اندر کتاب سیر ملوک عجم بازگوید و ابوالفرج قدامهبن جعفربن قدامهالبغدادی اندر کتاب خراج بباب مسالک و ممالک بازگوید. (تاریخ سیستان). آن روز که طاهر [بن محمدبن عمروبن لیث] را بیعت کردند اندر ارک جداگانه بخزینه اندر سی و شش بار هزار هزار درم بود دون دینار و جواهر. (تاریخ سیستان). برابر ارک منجنیقی عروس برنهاد و بینداخت و باره از خضراء ارک فرود افکندند. محمود گفت بفال نیک آمد. (تاریخ سیستان). خلف... از حصار ارک برخاست و بقلعه ٔ طاق رفت و ابوالحسن سیمجوری و اولیای دولت در اندرون حصار رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 61). ملاعبدالرشید تتوی در فرهنگ رشیدی گوید: نام قلعه ٔ سیستان اوک است نه ارک. رجوع به ارگ شود.

ارک. [] (اِ) موضع رستنگاه دندان. لثه: تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آنست که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان آنست بچیزهای نرم و چرب میمالند چو پیه مرغ و پیه بطو مسکه و مغز خرگوش پخته و خواجه ابوعلی سینا رحمه اﷲ اندر کتاب قانون حکایت می کند که طبیبان گذشته گفته اند اگر شیر سگ اندر ارک کودکان مالند، آنرا خاصیتی است اندر این باب و هرگاه که دردمند شود، عصاره ٔ عنب الثعلب و روغن گل بهم زنند و نیم گرم کنند و انگشت بدان چرب کنند و به آهستگی بر ارک او مالند و نباید گذاشت که چیزی خاید تا ماده ٔ دندان بتحلیل خرج نشود وهرگاه که دندان پدید آید... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).

ارک. [اَ رَ / اُ رَ] (اِخ) شهرکی است در جانب بری حلب قرب تدمر و آن دارای نخل و زیتونست و خالدبن الولید بهنگام سفر از عراق به شام آن را فتح کرد. (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی). || راهی است در پس کوه حضن، و آن کوهی است بین نجد و حجاز. (معجم البلدان) (منتهی الأرب).

ارک. [اَ رَک ک] (ع ص) مرد ناکس و سست رای. || آنکه بر اهل خود غیرت ندارد. (منتهی الأرب). بی حمیّت. || آنکه اهل او مهابت وی نکنند. (منتهی الأرب). رُکاک.

ارک. [اَ رَ] (ع مص) مبتلا شدن شتر بدرد شکم از خوردن اراک. (منتهی الأرب). خوردن شتر درخت اراک را. (منتخب اللغات) (شمس اللغات) (کنز اللغات). بیماری شتر از خوردن اراک.

ارک. [اَ رَ] (اِخ) (مستدیم) (سفر پیدایش 10:10) اور. اوروک. اِرخ. شهری در کلدیه که نمرود آنرا بر دجله بنا کرد و یونانیان و رومانیان آن را ( (ارکوی)) میگفتند و بعید نیست که همان ( (ورقه)) یا ( (ارقه)) حالیه باشد که بجنوب شرقی بابل واقع است و رأی بعضی که ارک را ( (ادسا)) دانسته اند که ( (ارفا)) ی حالیه باشد که در شمال بین النهرین واقع است، مردود است. (قاموس کتاب مقدس). و آن از شهرهای نامی سومر بود. (ایران باستان ص 113).

معادل ابجد

ارک رایت

832

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری